معنی رز هاکردن - جستجوی لغت در جدول جو
رز هاکردن
ریز کردن، خورد کردن، شکستن
ادامه...
ریز کردن، خورد کردن، شکستن
فرهنگ گویش مازندرانی
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
دم هاکردن
موی دماغ کسی شدن
ادامه...
موی دماغ کسی شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
خرت هاکردن
خرناس کشیدن به هنگام خواب
ادامه...
خرناس کشیدن به هنگام خواب
فرهنگ گویش مازندرانی
خر هاکردن
تحمیق نمودن، غافل ساختن کسی
ادامه...
تحمیق نمودن، غافل ساختن کسی
فرهنگ گویش مازندرانی
خرش هاکردن
صرفه جویی کن، خورشت درست کردن
ادامه...
صرفه جویی کن، خورشت درست کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
خره هاکردن
انبار کردن
ادامه...
انبار کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
درد هاکردن
پودر کردن، خرد کردن
ادامه...
پودر کردن، خرد کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
در هاکردن
خارج کردن، تیراندازی کردن، گوزیدن
ادامه...
خارج کردن، تیراندازی کردن، گوزیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
رج هکاردن
نشان کردن، نشان چیزی را گرفتن، درست کردن کاری یا چیزی، پیدا
ادامه...
نشان کردن، نشان چیزی را گرفتن، درست کردن کاری یا چیزی، پیدا
فرهنگ گویش مازندرانی
جم هاکردن
جمع آوری کردن، مرتب کردن
ادامه...
جمع آوری کردن، مرتب کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
رت هکاردن
جدا شدن، رها شدن، پاره شدن
ادامه...
جدا شدن، رها شدن، پاره شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
رام هاکردن
مطیع کردن، رام کردن
ادامه...
مطیع کردن، رام کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
رخ هکاردن
برخاستن، صدای برخاسته از کشیده شدن جسمی بر جسم دیگر
ادامه...
برخاستن، صدای برخاسته از کشیده شدن جسمی بر جسم دیگر
فرهنگ گویش مازندرانی
رش هکاردن
روان بودن، روان شدن، جنبش داشتن
ادامه...
روان بودن، روان شدن، جنبش داشتن
فرهنگ گویش مازندرانی
رسه هاکردن
رشته رشته کردن
ادامه...
رشته رشته کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
رسم هاکردن
آیین نو گذاشتن، رواج دادن، بدعت گذاشتن
ادامه...
آیین نو گذاشتن، رواج دادن، بدعت گذاشتن
فرهنگ گویش مازندرانی
جا هاکردن
ریختن و جا دادن، جا کردن
ادامه...
ریختن و جا دادن، جا کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
جر هاکردن
پایین آوردن، از بالا به پایین ریختن برگ از شاخه های و سرشاخه
ادامه...
پایین آوردن، از بالا به پایین ریختن برگ از شاخه های و سرشاخه
فرهنگ گویش مازندرانی
جز هاکردن
عصبی شدن و لج کردن
ادامه...
عصبی شدن و لج کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
آرد هاکردن
آرد کردن، آسیاب کردن غلات
ادامه...
آرد کردن، آسیاب کردن غلات
فرهنگ گویش مازندرانی
رج هاکردن
ردیف کردن، سر و سامان دادن، رضایت کسی را جلب کردن
ادامه...
ردیف کردن، سر و سامان دادن، رضایت کسی را جلب کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
رد هاکردن
رد کردن، دور کردن
ادامه...
رد کردن، دور کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
رخ هاکردن
جوانه زدن درخت، غیبت کردن، زیرقول زدن
ادامه...
جوانه زدن درخت، غیبت کردن، زیرقول زدن
فرهنگ گویش مازندرانی
رچ هاکردن
مرتب کردن، جور کردن
ادامه...
مرتب کردن، جور کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
رزه هاکردن
جفت کردن درب، کلون درب را بستن
ادامه...
جفت کردن درب، کلون درب را بستن
فرهنگ گویش مازندرانی
ری هاکردن
فزونی یافتن، اضافه شدن، برآمدن برنج در حال پخت، ری آمدن
ادامه...
فزونی یافتن، اضافه شدن، برآمدن برنج در حال پخت، ری آمدن
فرهنگ گویش مازندرانی
آج هاکردن
پوست سبز گردوی تازه را جدا کردن مرمّت کردن ابزار دندانه
ادامه...
پوست سبز گردوی تازه را جدا کردن مرمّت کردن ابزار دندانه
فرهنگ گویش مازندرانی
تو هاکردن
ورم کردن، درد کردن، دچار تب شدن
ادامه...
ورم کردن، درد کردن، دچار تب شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
تا هاکردن
تا کردن، متورم شدن، ساختن، کنار آمدن، بند انداختن صورت
ادامه...
تا کردن، متورم شدن، ساختن، کنار آمدن، بند انداختن صورت
فرهنگ گویش مازندرانی
تش هاکردن
پس گردنی زدن، ضربت زدن، افروختن آتش
ادامه...
پس گردنی زدن، ضربت زدن، افروختن آتش
فرهنگ گویش مازندرانی
تج هاکردن
تیز کردن
ادامه...
تیز کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
تری هاکردن
راندن
ادامه...
راندن
فرهنگ گویش مازندرانی
تراز هاکردن
میزان کردن، هم وزن یا هم اندازه کردن
ادامه...
میزان کردن، هم وزن یا هم اندازه کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
ترش هاکردن
اخم کردن، عبوس شدن، بازگرداندن مقداری از غذا از معده به
ادامه...
اخم کردن، عبوس شدن، بازگرداندن مقداری از غذا از معده به
فرهنگ گویش مازندرانی
رزه هکاردن
خرد کردن پول
ادامه...
خرد کردن پول
فرهنگ گویش مازندرانی